***ساحل وعلی دوتا جون جونی***

روزانه های زندگیمون

***ساحل وعلی دوتا جون جونی***

روزانه های زندگیمون

عقد دردانه ی مامان

 

 

 

 

 سلام  . بدون فوت وقت میرم واسه  تعریف ها  . تو اون یکی وبلاگم گفته بودم بالا خره داداشی ما عاشق شد و 

نیمه گمشده خودشو وپیدا کرد و شب تولد من بهمون گفت .خیلی خوشحال شدیم آخه داداشم از لحاظ تحصیلی 

شغلی درآمدی و.. چیزی کم نداشت اما همش این دست واون دست میکرد از خیل کسانی که خواهان داداشم  بودن  

دل به کسی نمیداد اینو واقعا بدون شوخی میگم خیلی از دوستای خواهرم و فامیل مستقیم وغیر مستقیم  

خودشونو راغب نشون میدادن اما داداشم دایما بهانه میاورد - حالا زوده - وقتشو ندارم  - میخندید- و... .  حالا  

این خانم خوشبخت کسی نیست جز دختر دوست بابام مریم جون. دختر خوب  و با شخصیت و البته خوشگل و که متولده 

66 و کاملا خودشو خانواده شو میشناسیم   که همه استقبال کردیم و قرار شد با با   با هاشون صحبت کنه 

و جمعه شب بریم خونشون . . خلاصه کنم جواب مثبت دادن قرار شد یه ماهی با هم صحبت کنن  با داداشم  بعد عقد 

و بقیه مراسم .روزای که داداشم میخواست با مریم برن بیرون به من وسارا خواهرم اصرار میکرد شمام بیاد  میگفت  

خجالت میکشم آخه   کسی تو زندگیش نبوده و اصلا براش  راحت نبود البته شغلش چوریه که با خانم ها در  

ارتباطه  اما  فقط کاری بوده. خیلی باحال بود  میگفت حالا که شما نمیاید  درسا  و بدید ببرم (درسا تک نوه و بچه خواهرمه)  

البته همون جلسه اول براش سخت بود بعدش دیگه نفهمیدیم کی میره  کی برمیگرده قرار شد شام تو سالن باشه  

بعدش بریم باغ لواسون خواهرم .. وای عروسی برادر چقد خوبه . منو سارا نزدیکای 6 بود رفتیم آرایشگاه باید زودتر  

آماده میشدیم آرایشگاهه دوست سارا بود اون چیزی که خواستیم شد  قرارشد  علی  بیاد دنبالمون که بریم خونه  

وبعدش کادوهایی که واسه عروس خانم چندین روز بو د درگیر باکس بندی وربان زنی بودیم و تو طبق ها بذاریم 

ومرتبشون کنیم وبعد بریم سالن   علی میگفت خیلی ناز شدی یه پیرهن کوتاه که روش همش کار شده بود  

سرخابی بود با کفش سرخابی موهامم شرابی  ...  سارا میگفت شبیه عروسکای باربی شدی  کنارم راه نرو  

خیلی ضدو نقیضیم آخه آجی حونم یه کم تپله  اینا همه لطفیه که اونا به من دارن چون سارا خیلی خوشگل وخوشتیپه 

این وسط پسرعموم  گیر داده بود به بابام که کراوات ببنده  حالا بابا  انکار پسر عموم اصرار من که داشتم افقی میشدم 

از خنده. بابام حاجیه ا اصلا اهل این  به قول خودش فوکل کراواتا نیست  . منو سارا ودوتا دختر عموهام ودختر خاله ام  

که زودتر اومده بودن مشغول کادو های عروس خانم بودیم  اون وسطام درسا هی واسه خودش میچرخید  ومیرقصید  

شیطونی میکرد  به زبون خودش به باباش میگفت بابا ممد (بابا محمد) عروس داییه منه عروسی داییه توکه نیست 

علی تمام صبح و با داداشم اینور واونور بودش وتازه خواست لباساشو عوض کنه رفتیم بالا که لباساشو بهش بدم  

دوست داشتم با هم ست شیم  یه کت سرخابی تیره داره  یا گوجه ای  گفتم اونو بپوشه خیلی خوب شد چقدم 

خوشش اومد  اومدیم پایین بابا بزرگم  بابای مامانم برگشته میگه آخه مرد قرمز میپوشه . من علی 

دیگه همگی پیش به سو ی سالن وقتی عروس داماد وارد شدن  غوغایی کردیم ما  همش دست و جیق دیگه صدام در نمیومد . ما عروسیامون مختلط نیست  به این خاطر دی جی خانم داشتیم . عزیزم  وقتی داداشم و مریم میرقصیدن  

داداشم چون رقص بلد نبود  خیلی بانمک شده بود . میخواستم رقص چاقو کنیم مگه درسا میزاشت میگفت داییه منه  

آخه خواهر کوچیکتر باید میرقصید  اما دیگه من انگار باید کمکم جامو بدم به درسا البته به زور گرفتش. من و سارا عضو 

ثابت اون وسط بودیم  یه جاهای دی جی یکی یکی صدامون میکرد که بیاید با عروس داماد برقصید چه حالی داره عروسی 

داداش باشه . به علی گفتم بیا با هم برقصیم میگفت به جون سا حل نمیتونم  راست میگه داداشم و علی اهل رقص  نیستن 

اما تو باغ خواهرم کلی با هم رقصیدیم . آخرش همه عکس گرفتیم و تبریک . علی وداداشم  وقتی مجرد بودن  

قول داده بودن بهم عروسی هر کدومشون بود آخر مجلس با هم برقصن عروسی ما این کارو کردن و حالا عروسی داداشم بود  والوعده وفا .. عزیزم چه رقص با مزهای ام کردن معلوم نبود ترکی بود رقص باله بود یا کردی و.. 

انشالله قراره شهریور  عروسی و برن سر خونه زندگیشون .  

خدا جونم همه ی جوونا رو خوشبخت کن .آمین

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.