***ساحل وعلی دوتا جون جونی***

روزانه های زندگیمون

***ساحل وعلی دوتا جون جونی***

روزانه های زندگیمون

سه روز دوری

بدون رمز 

 

 

 

 

سلام دوستای خوبم . الان که نشستم به نوشتن لپ تاب  و گذاشتم رو پام و پاهام داغ شده حسابی   

یه جایی خوندم که گذاشتن لپ تاب وتبلت و... واسه خانوما خوب نیست  شما اطلاعی دارید؟ من که خیلی  

وقتا این کارو میکنم. ماه رمضون وخیلی دوست دارم احساس عجیبی بهم میده  با اینکه سخته برام و تقریبا  

 تا افطار محو میشم  اما سعی میکنم روزه بگیرم  باشد که مورد قبول واقع بشه... الهی آمین . 

خوب اما این روزهای تنهایی من جریانش چیه ...   جمعه  علی جونی برای یه ماموریت کاری باید میرفت شمال  

تا صبح شنبه اونجا باشن  صبح حرکت کرد گفت زودتر حرکت کنم  تا مجبر نشم همش پشت رول باشم و 

خسته  بشم تفریحی برم . کم پیش میاد ماموریت های چند روزه قبول کنه بیشترم بخاطر من چون تنهام  

اما راستش این بار چاره ای نبود  چون به بعد مالیش نیاز داشتیم . اینجور مواقع منم  باهاش میرفتم تهران خونه  

پیش مامانمینا  بعدمیرفت ا ما اینبار خودم نخواستم چون ۱۹ ام نذری دارم گفتم بمونم تدارک ا نذری  رو ببینم 

 آقای همسر صبح جمعه حرکت کرد به قول خودش دل منم با خودش برد .من موندم وتنهایی واسه اینکه سرگرم  

بشم افتادم به جون خونه اول آشپزخونه بعد  پنجره ها وآخرشم  مبلا  از نتیجه خیلی راضی بودم .  

علی زنگ زد گفت چیکار میکنی  دلت برام تنگ نشده ؟ گفتم هنوز که دو ساعتم نشده  گفت میخوای زنگ بزنم  

فرزانه (خواهرشوهرم متاهله)بیاد پیشت ؟ گفتم فعلا که میخوام بخوابم اگه خواستم خودم بهش زنگ میزنم. 

سه سال

دوری کافی نیست چرا هر بار یه مشکل پیش میاد یه بار اداره منطقه مخلفت میکنه . یا اداره کل مشکل داره  و

یا دانشگاه با انتقالی موافقت نمیکنه و... بنده خدا آقای همسر چقد به این درو اون در زد اما.. واقعا نمیدونم حکمت چیه

علی میگه  من روقولم هستم بهت قول دادم  البته سعی میکنم جلو علی خودار باشم اما .. خودش میگه همه جیو از

نگات میفهمم. بعضی وقتا میگم شاید بخاطر مامان علی  میدونم که ته دلش راضی به رفتنمون نیست .. اما پس من چی..

فکر میکردم شهریور میریم اما انگار امسالم هستیم . موندم این چن روزی که آقای همسر نیست چیکار کنم  میخوام برنامه

ریزی کنم یه بارشو با برادر آقای همسر  که یه سال ازم بزرگتره وخیلی با هم مچیم و خواهرزاده آقای همسر

که اونم یه سال ازم کوچیکتره بریم سینما  یه شبم برم خونه مامان علی  بعدازظهرام یه ساعت برم باشگاه یه روزم اختصاص

بدم به کارای نذریم  اگه وقت کنم یه مقدارم بامیه بگیریم فریز کنم .الان که دارم مینویسم پدر آقای همسر زنگ زد  میگه

بیام دنبالت بیا اینجا مونده بودم جی بگم کلی تشکر کردم  گفتم  فردا میام  میگه: ساحل  بابا خونه خودته تعارف نکنی

ما  لرها عروسمونو بیشتر از دخترمون دوست داریم . دم غروبی جاری 2 با پسرش طاها یه سالشه اومد خونمون

وقتی فهمید علی نیستش  گفت شب پیشت میمونم ( وقتایی که علی نیست شب تنها نمیمونم  معمولا فرزانه میگم یا دخترش میاد پیشم)

 منم واسه شام سوپ  واسه طاها وکباب تابه ای وسالاد الویه  برای خودمون دزست کردم وای که طاها تا ساعت 3 صبح نذاشت

بخوابیم خیلی جالب بود از بس که علی زنگ میزد گوشیم و با هم حرف میزدیم برای طاها شرطی شده بود تا  گوشیمو میذاشتم

رومیز میاورد میزاشت جلو دهنم میگفت عمو.. عمو.. البته به زبون خودش خیلی باهوشه.

واسه بعدازظهر با برادر آقای همسر و خواهرزاده قرار سینما گذاشتیم اصلا فیلم جالبی نبود بعدشم  رفتیم خونه  پدر علی

مامان داشت توحیاط شوید یا شویت میشست حیاطشون خیلی بزرگ کلی درخت انار دارن . من روزه نبودم بخاطر پ..

حالا همه اصرار میکردن آش بخور حلیم بخور و... منم اصلا به روی خودم نیاوردم حسابی پذیرایی شدم  مامان علی یه جوری بود

.. نمیدونم .. چی شده  گفت ساحل .. گفتم  بله .. میگه به فکر بچه نیستید؟ منم گفتم هستیم انشالله به وقتش. برام یه شال گرفته

بود گفت رفتم براخودم روسری بگیرم اینم واسه تو گرفتم خوشگل بود حالا عکسشو میذارم تا سلیقه مامان آقای همسرم وببینید

گفتم مرسی چقدم خوشگله. صبح اومدم خونه  یه مقدار از کارا ی نذریو انجام دادم  که کوشیم زنگ خورد علی جونم بودش

گفت دو ساعت دیگه پیشتم

تعجب کردم گفتم چرا بی خبر گفت کارم انجام شد گفتم  غافلگیرت کنم . دست به کار یه ناهار خوشمزه شدم . تا برسه

وقتی رسید  میگه انگا ر یه سال ندیدمت سوغات  برام یه لباس آورده  وکلی آلبالو   بعد ناهارم یه خوابخوب.

بای بای.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.